کد مطلب:315878 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

داد زن ستمدیده را گرفت
و می نویسد: و نیز مرحوم دربندی در كتاب سعادت ناصریه نوشته است: مردی از اهل عجم از خدام حاج میرزا محمدخان سفیر می خواست زنی را متهم كند و از او پولی بگیرد، آن زن از او گریخت و به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام پناه برد و دست به شبكه ی ضریح مقدس انداخت و گفت: یا اباالفضل! دخیل تو هستم. آن مرد بی حیا خواست او را از حرم بیرون بكشاند خدام مانع بودند ولی نتوانستند مقاومت نمایند آن مرد آن زن بیچاره را بیرون برد قدری كتك زد و آنچه خواست از او گرفت.

بعد از دو سه روز حاج میرزا محمدخان از طریق آب با كشتی از كربلا به سمت نجف به راه افتاد تا زیارت روز غدیر را در نجف درك نماید، آن مرد ملعون جزو نوكران همراه وی بود، در كشتی به خواب رفت و دست های او آویزان بود ناگاه باد شدیدی وزید و كشتی به هم خورد دست آن مرد (همان دستی كه با آن زن بیچاره را كتك زده بود) از بالای آرنج تا شانه خرد شده و استخوان آن سوخته و به رنگ خاكستر شد و در همان شب مرد و به سزای عمل خویش رسید و الحمد لله رب العالمین [1] .



[ صفحه 199]




[1] همان، ص 238.